۲/۰۹/۱۳۸۲

مي‌خواهم آب شوم
در گستره افق
انجا كه دريا به آخر مي‌رسد
و اسمان آغاز مي‌شود
مي‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته يكي شوم
حس مي‌كنم و مي‌دانم
دست مي‌سايم و مي‌ترسم
باور مي‌كنم و اميدوارم
كه هيچ چيز با آن به عناد بر نخيزد
مي‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دريا به آخر مي‌رسد
وآسمان آغاز مي‌شود
“مارگوت بيكل”

۲/۰۵/۱۳۸۲

هنوز نتوانسته‌ام به يك نتيجه قطعي در اين زمينه برسم كه آيا بهتر است كاري را كه صلاح مي‌دانم انجام بدهم يا تسليم خواسته بيمارم شوم. همين چند روز پيش با يكي از همكارانم در اين مورد بحث مي‌كردم و ايشان معتقد بودند كه وظيفه ما تنها اجابت خواسته بيمار است و اگر كاري كه انجام مي‌شود كار اشتباهي است، ربطي به ما ندارد و يك مسئله شخصي و مربوط به خود بيمار است.
نمي‌دانم ولي من هر چقدر با خودم كلنجار مي‌روم نمي‌توانم زير بار بعضي از خواسته‌ها بروم.
نه تنها در مواردي كه به نظرم موجد نواقص و مشكلاتي در آينده خواهد شد، بلكه در مواردي هم كه كاملا بي‌ضرر و شخصي به نظر مي‌رسند و تنها شايد با افكار و اعتقادات من در تضادند، هم با يك نوع امتناع از پذيرش مواجه هستم. مثلاً همين نگين دندان كه حسابي مد شده‌است! در همين كنگره علمي اخير كه در فروردين ماه برگزار شده بود، دو غرفه به معرفي و عرضه انواع و اقسام مدل‌هاي آن اختصاص يافته بود كه سخت با اقبال عمومي هم مواجه شد. لازم به ذكر است كه يكي از متخصصان ترميمي صاحب‌نام جهت تبليغ، يكي از دندان‌هاي نيش مبارك‌شان را با يكي از همين نگين‌ها مزين فرموده بودند!
اين هم نوعي نگاه به زندگي است و شايد بهتر باشد كه من به جاي فاصله گرفتن سعي بيشتري در درك دنياي اين مريخي‌ها (به زعم خودم) داشته‌باشم.

۱/۳۰/۱۳۸۲

دوست من ،راز و رمز آرامشم را مي خواهي؟ راز و رمزي در بين نيست. شايد هم هست ،نمي دانم.ولي مي كوشم از آنچه كرده ام تا اين مختصر آرامش را به دست آورم ،برايت بگويم.
مي داني ، پيش از هر چيز لازم است كه خودت را بشناسي. با تمام نقاط ضعف و قوتت و تمامي گرايشات وجودت.كار بسيار مشكلي است و سر پايان نيز ندارد. شايد تو بتواني به تنهائي سر از هزار توي وجودت در آوري. ولي من شانس آن را داشته ام كه از راهنمائيهاي يك دوست بسيار فهيم و مهربان برخوردار باشم. دوستي كه با صبوري و تحملي فوق العاده ،در بحراني ترين شرايط دستم را گرفت و نرم نرمك بلندم كرد.
آنچه از آو آموختم را اگر بخواهي با گشاده دستي هر چه تمامتر در اختيارت خواهم گذاشت .شايد به كار تو نيز بيايد.
دوست من ،مهم است كه سعي كني در زندگي براي خودت يك نيمچه مرامي دست و پا كني. هر كسي را به حريم خصوصي خودت راه نده. سختي تنهائي را به جان بخر . تاب بياور و ايمان داشته باش كه اين تنهائي به آخر خواهد رسيد.
نياز است كه تمامي آنچه را كه به تو آموخته اند ،از نو بكاوي و از پيش داوري بپرهيزي. تا آنجائي كه ممكن است و خطر چنداني ندارد (خطر به زعم خودت) خودت تجربه كن و اصول اخلاقيت را خودت بنا كن .
گاهي حتي لازم مي شود كه كمي هم بي رحم باشي. بي رحم باش و نترس، لازم است. هيچوقت نمي تواني با همه اطرافيان خود رابطه خوبي داشته باشي. اين كه سهل است ، اگر پا در اين راه بگذاري ،به احتمال قوي آدمهاي زيادي را هم از دورو بر خودت خواهي پراند . اين هم اهميتي ندارد.
سالها پيش برادرم به من گفت:تو راهت را پيدا كن ،همراهت را در بين راه خواهي يافت. و اين حرفي بود كه من خودم به آن رسيدم .خودت مي داني كه من چقدر روابط محدودي دارم (با همان قوانين ياسا كه مي داني!) ولي با همين معدود دوستانم به عوالمي رسيده ام وصف ناپذير.
خيلي وقتها هم بريده ام و بي تابي كرده ام .به گمانم تا حدودي هم اجتناب ناپذير است . خصوصا براي آدمي مثل من كه ذاتا صبور و پيگير نيستم ،بلكه سعي مي كنم كه اينطور باشم.
همان دوست گرانقدري كه برايت گفتم هميشه مي گويد :براي تغيير كردن سه شرط اساسي لازم است. اول آنكه باهوش باشي ،دوم آنكه شخصيت انعطاف پذيري داشته باشي ،و سوم آنكه علاقمند باشي كه آدم بهتري شوي. بين خودمان باشد،من كه مي گويم با همين شرط سوم هم مي شود به جاهائي رسيد!

۱/۲۵/۱۳۸۲

بالاخره نت گمشده را پيدا كردم. شنيدن آن نواي آشنا و خاطره انگيز، روحم را تازه كرد. يادآوري از آن روزهاي مبارزه، تنهائي و بي پناهي....
چقدر نسبت به آن روزها به تعادل و آرامش نزديك شده ام. چقدر خوشحالم كه مي توانم بدون آن كه اسير غم و اندوه شوم ،دوباره آن روزها را مرور كنم. اكنون احساس مي كنم كه بابت هيچ چيز،نه بابت اتفاقاتي كه خارج از اراده ام بوده و نه بابت اتفاقاتي كه به نوعي خود موجد آنها بوده ام ، تاسفي ندارم.
درست مثل درس هاي دانشكده، به گمانم تمامي آنها پيش نيازهائي بوده اند براي درك واقعيت. براي درك بهتر مفهوم زندگي و براي درك بهتر خواسته هايم از آن .
تصور مي كنم كه ديگر مي دانم از زندگيم چه مي خواهم و اين به گمانم خيلي خوب است. پيش از آنكه به راههاي دستيابي به خواسته هايم فكر كنم ،ترجيح مي دهم در آرامشي كه فهم اين مسئله برايم بوجود آورده، غوطه ور شوم. از تلاش بي ثمر و از نرسيدن هراسي ندارم . همين كه بدانم در راهم، خود چيزي است...

۱/۲۰/۱۳۸۲

اين چند روزه هي نوشتم و پاره كردم،هي خط كشيدم و از سر نوشتم. يا موفق نمي شدم از ذهنيت آشفته ام سر در بياورم و يا آنچنان از يافته هايم شگفت زده مي شدم كه ترجيح مي دادم مكتوم بماند.
يك سدهائي برام شكسته شده،قوانيني به كل بي اعتبار شده ،عهدو پيمانهائي به سادگي دود شده و بر هوا رفته و ........
خيلي تلاش كردم تا هيچ از حرفهايم سر در نياوريد!اميدوارم مقصود حاصل شده باشه !
عجالتا اين شعر زيبا را بخوانيد تا بعد...
چراغي به دستم، چراغي در برابرم:
من به جنگ سياهي مي روم
گهواره هاي خستگي
از كشاكش رفت و آمدها
باز ايستاده اند،
و خورشيدي از اعماق
كهكشانهاي خاكستر شده را
روشن مي كند.
فريادهاي عاصي آذرخش -
هنگامي كه تگرگ
در بطن بي قرار ابر
نطفه مي بندد
و درد خاموش وار تاك -
هنگامي كه غوره خرد
در انتهاي شاخسار طولاني پيچ پيچ جوانه مي زند
فرياد من همه گريز از درد بود
چرا كه من ،در وحشت انگيز ترين شب ها، آفتاب را به دعائي
نوميدوار طلب مي كرده ام
تو از خورشيدها آمده اي ،از سپيده دم ها آمده اي
تو از آينه ها و ابريشم ها آمده اي
در خلئي كه نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد تو را به دعائي نوميدوار طلب كرده بودم
جرياني جدي
در فاصله دو مرگ
در تهي ميان دو تنهائي -
[نگاه و اعتماد تو ،بدينگونه است!]
شادي تو بي رحم است و بزرگوار،
نفست در دست هاي خالي من ترانه و سبزي است
من بر مي خيزم!
چراغي در دست
چراغي در دلم
زنگار روحم را صيقل مي زنم
آينه ئي برابر آينه ات مي گذارم
تا از تو
ابديتي بسازم
احمد شاملو