آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
۴/۰۹/۱۳۸۲
۴/۰۴/۱۳۸۲
سخت است
اما راهي نيست
اگر ميخواهي
در اسمان شكلي نقش ببندد
بجوش و بخار شو
ديوارهاي جهان
نمناكتر از آن است كه فكر ميكني
تلنگر سطري كافيست
آنگاه كه خورشيد از خوابگاهش بيرون ميآيد
از كيسه خوابت بيرون بيا
و از ابرها عبور كن
بياعتنا به سايههاي هميشه
از نور ماه
رداي بلندي خواهي بافت
براي شانههاي عريانت
از ابرها كه گذشتي
برقص
و بدان
آخرين آواز
دستنيافتنيتر از آن است كه فكر ميكني
شب را بنوش تا آخرين قطره تلخش
اما كوچههاي آفتاب را از ياد نبر
پيچكهاي سبز ديوارهاي نمناك را
بخوان
درياي يخزده آب ميشود
و پرنده سرمازده
لبريز از جنون پرواز ميشود
گاهي هم واژهاي نميچكد
تا سطري ببارد
و خطوط سيلوار تو را ببرند
آنگاه كشتزار بوي بال شكسته پرنده ميدهد
راه خودمان را باز ميكنيم
شانه ميزنيم به شانههاي سنگي
بلند شو
تا از ميان دود و فريادهاي شكسته بگذريم
از كنار دستهاي بينوا
كه بيهوده ميكاوند خاك مرده را
« رضا چايچي »
۳/۲۷/۱۳۸۲
ِاگر سرت را خم كني
بر درياي كلماتي كه هيچگاه بر زبان نخواهي آورد
پائينت ميآورند
آبي به صورتت ميزنند
ناني به تو ميدهند
و براي زخمهايت مرهمهايي
نميگذارند حتي براي قامت خميده خود گريه كني
زيرا قطرهها
سكوت دريا را ميشكنند
اگر ببينند همانطور خميده در سكوت دفن شدهاي
دست از سرت برخواهند داشت
وگرنه
تاج خاري از لغات بر سرت خواهند گذاشت
وصليب ديگري برايت بر پا خواهند ساخت
«رضا چايچي»
۳/۲۵/۱۳۸۲
در گوشه دنجي كه نشسته بودم، هميشه فكر ميكردم كه اگر دست بر قضا بخواهم روزي ارتباط نزديكتري با آدمها داشته باشم با گذشته فرق عمدهاي خواهد داشت . اين بار با استفاده از تمام تجربياتي كه طي اين مدت به دست آوردهام ارتباط پربارتر و عميقتري برقرار خواهم كرد. شايد در انتخاب اوليه تجربه و شناخت نقش كليدي داشته باشد. ولي بعد از آن اوضاع هيچ گاه همانطور پيش نميرود كه در ابتدا فكر ميكردي. واقعيت اين است كه ديگران چندان نيازي به تجربيات ما ندارند. آنها هم به روش خودشان با مسائل روبرو ميشوند و تجربيات خاص خودشان را دارند. ميدانم كه چه بسا لطف قضيه هم در همين باشد. همين كه تو هيچ گاه نتواني پيشبيني كني كه مثلا با اين دوست جديدت چه رابطهاي پيدا خواهي كرد. با همه اين حرفها بعضي چيزها هستند كه به دوباره آزمودن نميارزند ، آنهم زماني كه تو به روشني به آنچه پيش خواهد آمد واقفي . البته اين را هم بايد در نظر گرفت كه تاثير وقايع بر همگان هيچ گاه يكسان نخواهد بود . معمولا هم اوضاع بر همين منوال است . ممكن است من از چيزي رنج ببرم كه به كلي از نظر دوست همراهم مطرح نباشد، و برعكس.
راستش حرفي كه در دلم بود بيشتر ابراز ناتوانيم از انتقال انديشههايم بود. گاهي با تمام حسن نيتي كه به خرج ميدهم اولين چيزي كه به ذهن طرف مقابلم مخابره ميشود اين است كه من ميخواهم به نحوي عقيده خودم را تحميل كنم. و اين چيزي است كه عميقا نميخواهم .
در كل ارتباط نزديك با آدمها در عين شيرينيها و زيبائيهاي خاص آن تا چه اندازه دشوار و پيچيده است. به بي غل و غشي ارتباط با طبيعت نيست ولي لطف و كششي در آن است كه اگر در آن وارد شدي ، ديگر مشكل بتواني نديدهاش بگيري. اعتراف ميكنم كه من اغلب در زندگيم آدم بدبيني بودهام و شايد هنوز هم هستم. ولي اكنون دلم ميخواهد جور ديگري به زندگي نگاه كنم . دلم ميخواهد چند صباحي هم كه شده به اين نوشين سختگير و بدادا! مرخصي بدهم و از نو تجربه كنم . از نو ببينم و از نو كشف كنم. يعني ميتوانم؟!
راستش حرفي كه در دلم بود بيشتر ابراز ناتوانيم از انتقال انديشههايم بود. گاهي با تمام حسن نيتي كه به خرج ميدهم اولين چيزي كه به ذهن طرف مقابلم مخابره ميشود اين است كه من ميخواهم به نحوي عقيده خودم را تحميل كنم. و اين چيزي است كه عميقا نميخواهم .
در كل ارتباط نزديك با آدمها در عين شيرينيها و زيبائيهاي خاص آن تا چه اندازه دشوار و پيچيده است. به بي غل و غشي ارتباط با طبيعت نيست ولي لطف و كششي در آن است كه اگر در آن وارد شدي ، ديگر مشكل بتواني نديدهاش بگيري. اعتراف ميكنم كه من اغلب در زندگيم آدم بدبيني بودهام و شايد هنوز هم هستم. ولي اكنون دلم ميخواهد جور ديگري به زندگي نگاه كنم . دلم ميخواهد چند صباحي هم كه شده به اين نوشين سختگير و بدادا! مرخصي بدهم و از نو تجربه كنم . از نو ببينم و از نو كشف كنم. يعني ميتوانم؟!
۳/۱۸/۱۳۸۲
من كه از درون ديوارهاي مشبك شب را ديدهام
و من كه روح را چون بلور بر سنگترين سنگهاي ستم كوبيدهام
من كه به فرسايش واژهها خو كردهام
و من ـ باز آفريننده اندوه
هرگز ستايشگر فروتن يك تقدير نخواهم بود
و هرگز تسليمشدگي را تعليم نخواهم داد
زيرا نه من ماندني هستم نه تو
آنچه ماندنيست وراي من و توست.
«نادر ابراهيمي»
اشتراک در:
پستها (Atom)