۵/۰۸/۱۳۸۲

-؛به كجا چنين شتابان؟؛
گون از نسيم پرسيد.
-؛دل من گرفته زينجا...
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان؟؟.....
؛ همه آرزويم اما
چه كنم كه بسته پايم......؛
-؛‌به كجا چنين شتابان؟؛
-؛ به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم...؛
-...؛سفرت به خير اما...تو و دوستي خدا را..
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي
به شكوفه ها به باران
برسان سلام ما را.....؛
«شفيعي كدكني»

۵/۰۵/۱۳۸۲

امشب دلم مي‌خواهد دل را به دريا بزنم و در مورد حرفهائي درددل كنم كه معمولا سالها و چه بسا تا ابد در دل آدم ميماند وتازه بايد سخت هم مراقب بود كه فاش نشده و سر به رسوائي نزند.
دلم گرفته. بحثي كه ميخواهم وارد آن بشوم ، بحث خطرناكي‌ست . از دسته تابو هاست . حيطه مقدسي است كه همه با احتياط آن را دور مي‌زنند و مراقبند خلاف آنچه همگان گفته‌اند و نوشته‌اند ،سخني نگويند. دلم گرفته. از تمام اين سالهائي كه بي‌حمايت و پشتوانه روي پاهاي خودم ايستادم و دم نزدم. چقدر دلم براي حمايتشان، براي هم فكري و هم‌درديشان پر مي‌كشيد. چقدر سعي كردم فراموش كنم كه درست زماني كه به آنها احتياج داشتم ، تنهايم گذاشتند. چقدر با خودم كلنجار رفتم و خودم را توجيه كردم ، تا موفق شدم از ته دل ببخشمشان . ولي نتوانستم فراموش كنم. هرگز.
سالها زمان برد تا توانستم بر احساس عذاب وجداني كه داشتم غالب شوم و آنها را خارج از آن حيطه مقدس برآورد كنم. سعي كردم درك كنم كه آنچه آنها كردند از ديدگاه خودشان بهترين بوده و سبب اصلي اين فاصله غم‌انگيز تفاوت شديد افكار و ديدگاه ما به زندگي‌ست. افزون بر آن شايد خواسته‌ها و توقعات من هم چندان مرسوم و معمول نبوده. گو اينكه من هرگز نتوانستم خودم را با محبت‌ها و توجهات سرسري و بدون عمق وفق بدهم. هر چه بود ، زمان زيادي برد تا توانستم خودم را با اين واقعيت تسلي بدهم كه هر چه باشد آنها آدمهاي ساده‌دل و نيكخواهي هستند كه تا آنجا كه به ياد دارم عمدا در حق كسي بدي نكرده‌اند.
حقيقت اين است كه پدر و مادر شدن از اشكالات شخصيتي آدمها كم نمي‌كند و چه بسا برعكس…
تمام اين آدمهاي جورواجوري كه در اطراف خود مي‌بينيم با تمام اشكالات و عيوبشان ،مي‌توانند در اين نقش‌ها ظاهر شوند. و ظاهرا طبيعي‌ترين حق آنان نيز شمرده مي‌شود.
حقي كه من سالهاست از خودم سلب كرده‌ام.

۴/۲۹/۱۳۸۲

نويسنده پرطرفدار اين وب لاگ به علت مسافرت به مکاني که فاقد هرگونه امکانات ارتباطي است، تا اطلاع ثانوي از نوشتن و امر شريف وبگردي معذور مي باشند. خداوند به اين دوست عزيز صبر جميل عطا فرمايد.
وکيل محترم ايشان
ف

۴/۲۱/۱۳۸۲

پيش از اين گاه در موقعيتهائي قرار گرفته‌ام كه به گمان خودم در برابر آنها مواضع كاملا مشخصي داشته‌ام. ولي آنچه كه در آن زمانها در ذهن و روح من گذشته چندان با گمانهايم تطابق نداشته است. با تكرار اين موارد بر آن شدم كه حداقل ديگر در خصوص موارد و موقعيتهاي خاص اظهارنظر قاطع نكنم. درست است كه بعضي از مسائل ريز تنها بر آنان كه خارج از گودند، آشكار مي‌شود ولي برعكس آن نيز واقعيتي است و مسائلي وجود دارند كه تنها در قعر گود خودشان را نشان مي‌دهند. آگاهي بر اين مطلب كمي از سخت‌گيري در قضاوت‌هايم نيز كاست و باعث شد با ديد آزادانه‌تر و شادتري به زندگي نگاه كنم.
سابق بر اين (يعني تا همين5 سال پيش) از قرار گرفتن در موقعيتهاي غيرمنتظره مي‌ترسيدم. از اين كه چه خواهم كرد و چه پيش خواهد آمد، هراس داشتم. نميدانم، شايد به اين خاطر كه به قدرت تصميم‌گيري خود چندان اعتمادي نداشتم. ولي در حال حاضر احساس تسلط و احاطه بيشتري بر زندگي و مخلفاتش مي‌كنم! شايد ندانم كه دقيقا چطور عمل خواهم كرد ولي به آنچه مي‌كنم ،ايمان دارم . شايد بشود گفت بنوعي خودم را پذيرفته‌ام. از اشتباهاتم و از اين كه به ريش خودم بخندم نيز هراسي ندارم. تنها تاسف من بابت آزار احتمالي است كه از جانب من به كساني كه دوستشان دارم خواهد رسيد. و به گمانم اجتناب ناپذير هم هست. خصوصا در مورد دوستاني كه نزديكتر و عزيزترند. و لاجرم آسيب‌پذيرتر.
خدايا خودت از دست من حفظشان كن! الهي آمين

۴/۱۴/۱۳۸۲

من بودم،
من هستم.
و تا آخر زمان خواهم بود.
زيرا وجود مرا پاياني نيست.
من راه خود را از ميان فضاهاي بيكران گشوده، و در دنياي خيال پر كشيده‌، و در آن بالا به حلقه نور نزديك شده‌ام.
با وجود اين، بنگريد چگونه اسير ماده‌ام.
من براي هميشه بر اين سواحل گام خواهم زد،
در ميان ماسه و كف.
مد بلند دريا رد‌پاي مرا خواهد زدود،
و باد كف را خواهد سترد.
اما دريا و ساحل براي هميشه
باقي خواهند ماند.
«جبران خليل جبران»
به ياد سفر به ياد ماندنيم به گيلان و به ياد دوست بزرگوارم آقاي كامياب كه اين كتاب را به من هديه دادند.

۴/۱۲/۱۳۸۲

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
كه عشق
پناهي گردد،
پروازي نه گريزگاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست
و خنكاي مرهمي
بر شعله زخمي
نه شور شعله
بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره سرخت پيدا نيست
غبار تيره تسكيني
بر حضور وهن
و دنج رهائي
بر گريز حضور.
سياهي
برر آرامش آبي
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آي عشق آي عشق
رنگ آشنايت
پيدا نيست.
ا. بامداد