گاهي واقعا از خودم سر درنميآورم. نميتوانم بفهمم كه اين اندازه تاثيرپذيري من از احساسات و مشكلات ديگران براي چيست؟ بيشتر به اين علت كه شدت اين تاثيرپذيري گاه به حدي ميرسد كه زندگيم را فلج ميكند. چيزي كه مرا به فكر فرو ميبرد، احساس تقصيري است كه هميشه در اينجور مواقع در من بوجود ميآيد. خود من اغلب وقتي با كسي درددل ميكنم در پي راهحلي براي مشكلم نيستم. تنها به دنبال كمي همدردي و همدليم. اما وقتي خود پاي درددل ديگران مينشينم، بلافاصله به دنبال راهحل ميگردم و چون اغلب نيز دستم براي ياري رساندن كوتاه است، احساس تقصيري طاقتفرسا وجودم را فرا ميگيرد. از اين كه احساس ميكنم بايد كاري بكنم و كاري از دستم بر نميآيد، كلافه ميشوم. دوستي از مشكلات خانوادگيش ميگويد و من پريشان و سردرگم ميمانم كه چه بايد كرد. همكارم از افسردگي ميگويد و من احساس ميكنم چيزي در درونم فشرده ميشود.
چيزي اين وسط به نظرم مشكوك ميآيد. اين همه حساسيت من از كجا ميآيد؟ اين همه توجه من به ديگران آيا براي فرار از خودم نيست؟ به ديگران ميپردازم براي آنكه از خودم و مشكلاتم فرار كرده باشم.
از اين كه مهرباني و انساندوستيئي كه با آن براي خود لالائي ميخواندم، جنسش نامرغوب باشد ،دلم ميگيرد. دلم ميخواهد برخطا باشم. ولي بيشتر از آن دلم ميخواهد به حقيقت ناگزير پي ببرم.
به گمانم اين از آن دسته حقايقي است كه به تنهائي ميشود به آن دست يافت. اما اميدم به اين است كه شايد اين سئوالها براي شما هم پيش آمده باشد. يا به عبارتي اين مشكل بعضي از شما هم باشد. در اين صورت شايد بتوانيد در كشف حقيقت مرا ياري كنيد.
۵/۲۹/۱۳۸۲
۵/۲۶/۱۳۸۲
براي مدتي نامعلوم از كار بيكار شدم!
البته من چون در مقطعي از زمان قرار گرفتهام كه تصميم به خوشبيني دارم و عزمم را جزم كردهام كه مطلقا اجازه ندهم هيچ موضوع بياهميتي عيشم را منقض گرداند، با لبخندي به پهناي صورت از اين خبر استقبال كردم! و با اشاره به جنبههاي واقعا بانمك اين قضيه و تاثيرات از آن بانمكتر آن بر اوضاع و احوالاتم همه همكاران را به خنده واداشتم و تعجب كه چه روحيهاي!
به گمانم اين تقدير و سرنوشت هم با من بناي روكمكني گذاشته و تازگيها هر موقع كه من بختبرگشته ادعائي كردهام و لافي زدهام ، دست به نقد مقدماتي فراهم كرده تا عملا نشان دهم كه چند مرده حلاجم!
البته يك جا هم من يك رودست درست و حسابي بهش زدم و آن موقعي بود كه ادعا كردم تا آخر خيال دارم تنها بمانم، چون آدمي كه من به دنبالش ميگردم يحتمل از مادر زاده نشده. هنوز جوهر ادعانومچهام خشك نشده بود كه…!
شما هم ميتوانيد اين روش را امتحان كنيد. كسي چه ميداند، شايد نتيجه گرفتيد.ولي اگر نگرفتيد لطفا يقه من را نگيريد. اول يك آزمايش كوچولو بكنيد ببينيد اصولا با هاتون لج هست يا نه ، بعد…
البته من چون در مقطعي از زمان قرار گرفتهام كه تصميم به خوشبيني دارم و عزمم را جزم كردهام كه مطلقا اجازه ندهم هيچ موضوع بياهميتي عيشم را منقض گرداند، با لبخندي به پهناي صورت از اين خبر استقبال كردم! و با اشاره به جنبههاي واقعا بانمك اين قضيه و تاثيرات از آن بانمكتر آن بر اوضاع و احوالاتم همه همكاران را به خنده واداشتم و تعجب كه چه روحيهاي!
به گمانم اين تقدير و سرنوشت هم با من بناي روكمكني گذاشته و تازگيها هر موقع كه من بختبرگشته ادعائي كردهام و لافي زدهام ، دست به نقد مقدماتي فراهم كرده تا عملا نشان دهم كه چند مرده حلاجم!
البته يك جا هم من يك رودست درست و حسابي بهش زدم و آن موقعي بود كه ادعا كردم تا آخر خيال دارم تنها بمانم، چون آدمي كه من به دنبالش ميگردم يحتمل از مادر زاده نشده. هنوز جوهر ادعانومچهام خشك نشده بود كه…!
شما هم ميتوانيد اين روش را امتحان كنيد. كسي چه ميداند، شايد نتيجه گرفتيد.ولي اگر نگرفتيد لطفا يقه من را نگيريد. اول يك آزمايش كوچولو بكنيد ببينيد اصولا با هاتون لج هست يا نه ، بعد…
۵/۱۶/۱۳۸۲
در بدر به دنبال يك لقمه نون و آرامشم! آرامشي كه تمام عمر به دنبالش بودهام. گاه در دوره كوتاهي به آن دست يافتهام و گاه ماهها ،بلكه سالها در پي راههائي براي دستيابي به آن بودهام. دلم ميخواهد بفهمم كه چرا هر چه ميگذرد ،كمتر از گذشته در رسيدن به اين مهم توفيق مييابم. چيزي كه به ذهنم ميرسد اين است كه به مرور زمان و به همراه استقلالي كه به دست آوردهام ،توقعاتي از خودم در من شكل گرفته كه از حد و حدود توانائي من خارج بودهاست.از آنجائي كه اين كلهشقي و غدي هم سخت گريبانم را گرفته و امكان كمك گرفتن از ديگران را ناممكن كردهاست. همه اينها دست به دست هم دادهاند، تا روح مشوش و ناآرامم را از دستيابي به آن لحظات ناب و گرانقدر بازدارند. با همه اين احوال ، هر بار كه به اندك آرامشي دست مييابم ، با سادهلوحي تمام ميپندارم كه اين بار ديگر آن را به آساني از كف نخواهم داد . ولي چيزي نميگذرد كه مشكلات ريز و درشت زندگي دوباره مرا از آن سعادتهاي كوتاهمدت دور ميكنند . نميدانم اين دور باطل تا كي دوام خواهد داشت ؟
و آيا در صورتي كه بتوانم بر مشكلات دنياي بيرون فائق آيم، مشكلات دنياي درونيم به من مجال لذت بردن از آرامش را خواهند داد يا خير؟
و آيا در صورتي كه بتوانم بر مشكلات دنياي بيرون فائق آيم، مشكلات دنياي درونيم به من مجال لذت بردن از آرامش را خواهند داد يا خير؟
اشتراک در:
پستها (Atom)