باید حسابی در ذهنم کندوکاو کنم تا خاطرههای دور در ذهنم شفاف شوند. خیلی دور شدهاند. دلم میخواهد بدانم از کجا شروع شد. چالههای کوچک سوءتفاهمات و اختلافهای معمولتان چگونه به چنین چاه ویلی ختم شد؟ برمیگردم به خیلی قبل... زمانی که همهچیز به نظر خوب و سرشار از تفاهم میرسید.
ما کوچکترها با هم خیلی خوش بودیم و شماها نیز... به گمانم خوب با هم کنار میآمدید. شاد بودید و مهربان. حداقل از دید کودکانه ما همهچیز جفت و جور و میزان بود. سمبل دور هم جمعشدن و خوش بودنتان به گمانم همان عکس دستهجمعی جزیره مینو است. آن موقع حتما با هم خوب بودهاید، نبودهاید؟ توی عکس که اینطور به نظر میرسد. همه کنار هم ایستادهاید، تنگ هم و چشمهایتان شاد و مخملی است.
ما کوچکترها با هم خیلی خوش بودیم و شماها نیز... به گمانم خوب با هم کنار میآمدید. شاد بودید و مهربان. حداقل از دید کودکانه ما همهچیز جفت و جور و میزان بود. سمبل دور هم جمعشدن و خوش بودنتان به گمانم همان عکس دستهجمعی جزیره مینو است. آن موقع حتما با هم خوب بودهاید، نبودهاید؟ توی عکس که اینطور به نظر میرسد. همه کنار هم ایستادهاید، تنگ هم و چشمهایتان شاد و مخملی است.
چه رازی در پس پردهتان بود که کار به اینجا کشید؟ ما نبودیم؟ آن طلسمهای کوچکی که با بزرگشدنمان راههای ارتباطی کوچک بین شماها را تنگ و تنگتر کردیم؟ دیگر خیلی بزرگ شدهبودیم و شماها به گمانم دیگر به ندرت همدیگر را میدیدید. انگار که راز شرمآوری میانتان بود که روی دیدن همدیگر را نداشتید. چیزی بود که در ما کوچکترها هم ریشه کرد، جوانه زد و بزرگ شد. ما یکی یکی میرفتیم که زندگی خودمان را بسازیم. آن موقع به گمانم دعای خیرتان را هم بدرقه راهمان کردید. گیرم بیتاثیر!
آینده صاف و روشنی که در خیال برای خودمان رقم زدهبودیم به تراژدیهای شخصیمان بدل شد که ما را به تمامی درگیر خود کرد. مات و مبهوت ماندهبودیم. غرقابی بود که ما را یکی پس از دیگری در خود میگرفت. سرچشمه از کجا بود؟
گاه که در گوشه دنجی به دنبال چراییها میگردم، تصاویر نا واضح و مخدوش شما در پسزمینه ذهنم ظاهر میشود. نقشی داشتید که اینچنین مرموز و خاموش نگاه میکنید؟
نمیدانم...