امروز داشتم برای یکی از دوستانم که چندان میانهای با اینترنت ندارد، نامه مینوشتم که دو نکته به ذهنم رسید. اول اینکه چقدر خطم بد شده و با چند خط نوشتن دستم درد میگیرد و دیگر اینکه چقدر دلم برای دیدن دستخط دوستانم تنگ شدهاست. دلم برای دیدن برگهای که هر فشار قلم ردی از احساس صاحب قلم بر آن گذاشته و هر گوشهاش نشانی از آن یار آشنا دارد، تنگ شدهاست.
از این دوستم که باعث شد به یاد این نکات بیافتم، در دل ممنون شدم. هوس کردهام بعد از این، گاهگاهی تنبلی حاصل از این پیشرفت تکنولوژی را به دور افکنده و بازگردم به همان سیاق پیشین.
یادم آمد که به همراه هر نامه کاریکاتوری هم که تمام مفاهیم نوشتهشده را در برداشت، میکشیدیم و بعد... انتظار شیرین شروع میشد. با وجود انتظاری که میکشیدیم هر بار پاکت نامه را چون معجزهای خارج از انتظار تحویل میگرفتیم. چه لذت سرشاری...
وای به وقتی که نامه از چهار صفحه کمتر بود! باران سرزنشها و اتهامها بود که نثار هم میکردیم. باید به یاد بیاورم آن جعبه نارنجی عزیز را در کدام کارتن جا دادهام وگرنه باید تمام کارتنهای انباری را زیر و رو کنم. به امید لذتهایی که در آینده قرار است نصیبم شود، عجالتا لذتهای قدیمی را نشخوار میکنم!