به گمانم بدترین آفتی كه میتواند به جان ملتی بیافتد و دودمانشان را بر باد دهد، همانا بیاعتمادی است. سرنخ بسیاری از معضلات را كه میگیری، میرسی به این جو بیاعتمادی كه نمیدانم از چه زمانی به وجود آمده كه چنین ریشهدار به نظر میرسد. شاید این همه از بدبینی من باشد ولی اغلب آدمها را پشت نقابشان در كار پاییدن یكدیگر میبینم. چه بسیار كه حرفها پس از فیلتر شدنی چند باره در نهانگاه دل ماندهاند و مجال بروزی نیافتهاند. این همه كلمه "دشمن" كه راه به راه و روزی صد بار به گوشمان میخورد، انگار كه یك جورهایی در لایههای پنهان جامعهمان جا گرفتهاست. دشمن كجا است؟ كیست؟ هر كسی میتواند باشد و همین است كه آدم را محتاط میكند. خیرخواهیها و فداكاریها و جانفشانیها را دیگر در كتاب و فیلم است كه میتوان سراغ گرفت و چه شتابی دارند این آدمها در بستن بارشان! به كدام مقصد است كه این بار سنگین حمل میشود؟
با این همه به نظرم میرسد كه شاید بهترین زمان است برای اینكه كمی از پیله خود به در آیم و سركی به بیرون بكشم. شاید هم چون آب از سر گذشته است و روزگار بدتر از این كمی دور از ذهن به نظر میرسد. شاید هم ناامیدانه میخواهم به خودم ثابت كنم كه پُر دور رفتهام و دید بدبینانهام توهمی بیش نیست. چقدر دلم میخواهد كه این طور باشد. زندگی واقعی یك جایی آن دورترها سوسو میزند و من راه رسیدن به آن را نمیدانم ولی شوری هست در وجودم، كه نمیگذارد ناامیدی به كل جا خوش كند.
با این همه به نظرم میرسد كه شاید بهترین زمان است برای اینكه كمی از پیله خود به در آیم و سركی به بیرون بكشم. شاید هم چون آب از سر گذشته است و روزگار بدتر از این كمی دور از ذهن به نظر میرسد. شاید هم ناامیدانه میخواهم به خودم ثابت كنم كه پُر دور رفتهام و دید بدبینانهام توهمی بیش نیست. چقدر دلم میخواهد كه این طور باشد. زندگی واقعی یك جایی آن دورترها سوسو میزند و من راه رسیدن به آن را نمیدانم ولی شوری هست در وجودم، كه نمیگذارد ناامیدی به كل جا خوش كند.