۴/۱۰/۱۳۸۸

در این اوضاع بلبشو به زحمت خودم را سرپا نگه می‌دارم و لابلای این اخباری که گاه تا اعماق جان می سوزاندم و قلبم را به درد می‌آورد، به دنبال رگه‌هایی از خوشبینی و امید می‌گردم که صد البته کم هم نیستند. شاید مهم‌ترین دستاورد اتفاقات این روزها شکستن یخ سکوت و بی‌تفاوتی این مردمی بود که می‌رفتند انگار تا به ابد با همین وضع خو بگیرند و دم برنیاورند و در واقع تغییری بس عظیم در این مدت کوتاه اتفاق افتاد، عظیم‌تر از تغییری که شیخ اصلاحات در نظر داشت.
نسل جوانی که اغلب تصویری از خودخواهی و بی‌تفاوتی از خود ارائه می‌داد، به ناگاه چنان بلوغ سیاسی از خود نشان داد که قابل تصور نبود.
بسیار خوشحالم که بودم تا این روزها را به چشم ببینم، بودم تا یک بار دیگر به ملیتم افتخار کنم و امید ببندم که آینده‌ای روشن در روزهایی که شاید دیگر نباشم، در انتظار این مردم رنج‌دیده و تحقیر شده است.
این روزها بیش از پیش اشعار شاعر محبوبم را زیر لب زمزمه می‌کنم. مونس خوبی است و قوت قلبم می‌دهد.
مردمی که خموش درگذرند را می‌نگرم و می‌اندیشم:

بین شما کدام
بگوئید!
بین شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آبائی را
برای
روز انتقام؟!