۵/۱۸/۱۳۸۶

غبار می‌گیرم و اشک می‌ریزم... واین قصه هر روز من است... می‌شویم و سامان می‌دهم... و این حدیث تکراری هر روز من است... دور و برم را پر می‌کنم از عکسهای روزهای رفته... و این کار هر روز من است... فکر رفتن را در ذهن می‌پرورانم... و این سودای هر روز من است... می‌شکنم بال‌هایم را و دود می‌دهم آرزوهایم را... و این قصه امروز من است...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

امروز می گذرد. رویایت روشن تر و بالهایت بالنده تر باد

Afshin گفت...

باز چی شده؟ چقدر باید روضه بخونم؟