اين خواب بعدازظهر من گويا ديگر معضلي شده. از صبح بايد براي بعدازظهر مقدمهچيني كنم.با هزار زحمت و تمنا شرايط را مهيا كنم. ولي كو خواب؟ به محض اين كه كمي چشمهايم گرم ميشود ، يا مريض وقتنشناس سروكلهاش پيدا ميشود يا يكي يكي افكار مزاحم و موذي به ذهنم هجوم ميآورند. هر چه به خودم نهيب ميزنم كه بابا، لازم نيست حالا همين بعدازظهري براي تمام مشكلات دنيوي و اخروي راهحل پيدا كني ، بيفايده است. بناچار بلند ميشوم و سعي ميكنم با نوشيدن يك ليوان چاي داغ با سردرد ناشي از كمخوابي مبارزه كنم . هر روز سر ساعت 5 به اين نتيجه ميرسم كه واقعا خسته شدهام و به يك استراحت يك هفتهاي نياز دارم. به يك مسافرت كوچولو، آن هم بعد از حدود يك سال و اندي كه از جاي خود تكان نخوردهام .
روزهاي زيباي بهاري يكي پس از ديگري به سرعت ميگذرند و من لذت نظاره همه آن زيبائيها و شكفتگيها را از دست دادهام . ميتوانم اميدوار باشم كه حداقل يك بهار ديگر در پيش رو خواهم داشت؟
با خود عهد ميكنم كه اين بار ديگر فرصتها را از دست ندهم و همپاي بهار با اين طبيعت افسونكار يكي شو م.
نميدانم آيا ميشود اسم همه اين تلاشها و دوندگيها در اين شهر شلوغ و ناآرام را زندگي گذاشت يا خير؟
در هر حال زندگي خوبي نيست .مثل اين است كه 90 دقيقه اصلي تمام شده و هر چه هست دقايق اضافي انتهائي است. با اين تفاوت كه داور اعلام نكرده كه چقدر وقت باقيست يا شايد هم گفته و من خسته، از شنيدن جا ماندهام!
دوست خوبم! اميدوارم دوباره برايم ننويسي كه چرا خستگيها و دلمردگيهايت را با ديگران تقسيم ميكني؟ اين دفعه را چشمهايت را ببند!
راستش من خيلي تلاش ميكنم كه بيشتر جنبههاي مثبت زندگي را در نظر بگيرم. در مورد طبيعت غالبا موفق ميشوم ولي اين آدمها هستند كه كار را سخت ميكنند . چقدر نديد بگيري، چقدر توجيه كني ، چشمپوشي كني و …
سعي ميكنم با يادآوري حرفهاي دوستم خودم را آرام كنم كه ميگفت «ايرانيها ذاتا كه شرور نيستند .ضربه ميزنند چون ضربه خوردهاند» خوب ،بله تا اينجايش قبول كه ذاتا شرور نيستند اما…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر