هنوز هم با مشاهده اعمال و رفتاري كه مذاقم را خوش نميآيد به خود استناد ميكنم با اين تفاوت كه پيش از اين با اين منطق كه من بر خودم نبخشيدم كه بر ديگري … و اينك ميكوشم با اين تفكر كه همين ضعفها يا مشابه آنها در وجود خود من هم هست خود را وادار به چشمپوشي كنم.
شايد همانطور كه من در خيلي از موارد كوشيدم عيوب خود را برطرف كنم و موفق نشدم آنان نيز به همين ترتيب كوشيدند و توفيقي نيافتند.
گاهي نيز سرخوردگي گريبانم را ميگيرد كه تنها به واسطه توهمي است كه در ذهن خيالپرور من در مورد آن آدم شكل گرفته. و با از بين رفتن آن توهم آه و ناله سر ميدهم كه چرا چنين و چنان شد و …
هفته پيش دوستي را با 2 تن از دوستان قديمي كه به كل بايكوتشان كردهبودم از سر گرفتم.
يكي از دلايل مهمي كه سبب شدهبود با گذشت زمان دايره دوستان و نزديكانم را تنگتر كنم، ميل به آزاد بودن و رهائي در ابراز افكار و احساساتم بود. ميل نشان دادن خود به همانگونه كه هستم، در نزد دوستاني اندك كه از لحاظ روحي به ايشان نزديكم و بيم سوءتعبيري از جانبشان نميرود. ولي اينك… ميآموزم كه كمي خوددار باشم، براحتي نظر ندهم، چشمپوشي كنم، گهگاه نشنيده بگيرم، و… تا جاي ممكن ياد بگيرم و ياد بگيرم و ياد بگيرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر