هنوز هم ميتوانم دلايل كوچك و سادهاي براي شاد بودن بيابم كه مرا به ادامه دادن اميدوار ميكند. يادم ميآيد هميشه فكر ميكردم اگر زماني به جايي برسم كه بهانههاي كوچك سرخوشي را نديده بگيرم، ديگركارم تمام است. از قرار معلوم هنوز اميدي هست!
دلم ميخواهد تا وقت باقياست براي رسيدن به مايههاي خوشي بزرگترم بكوشم. به سفر… ديدن همه آن زيباييهاي دور از دسترس…و لذت بردن از همه آنچه برايم مايه لذت است.
اي كاش ميتوانستم مثل اين خارجيهاي از خدا بيخبر! كوله بر پشت دنيا را گز كنم. سالها پيش ( حدود 12 سال پيش ) با يك توريست ژاپني به نام ماريو آشنا شدم كه از قضا همكار فعلي است! ميگفت 6 ماه از سال را كار ميكند و 6ماه ديگر را به جهانگردي ميگذراند. با چه حسرتي نگاهش ميكرديم. يادم ميآيد وقتي تولدش را برايش جشن گرفتيم، چقدر شگفتزده شده بود. ميگفت مردمي چنين مهربان و خونگرم در هيچ كجاي دنيا نديده! اميدوارم هنوز آن تصوير قشنگ در ذهنش مانده باشد و به اسرار پشت پردهمان ره نبرده باشد!
بگذريم ! در هر حال براي نيل به هدفي كه دارم چارهاي نيست جز آن يا بيشتر دل به كار بدهم و يا در يكي از اين 10 تا بانكي كه در آنها حساب باز كردم، برنده شوم!
از آنجايي كه من معمولا در اينطور موارد كوچكترين شانسي ندارم، لاجرم بايد بر دلزدگيام نسبت به شغلي كه دارم غلبه كنم. راستش هنوز هم دقيقا نميدانم به چه نوع كاري علاقهمندم و يا احيانا در آن استعداد دارم! شايد اگر تناسخي در بين باشد در زندگي بعدي…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر