۳/۰۴/۱۳۸۴

چند روزپیش موردی در درمانگاه پیش آمد که سوالی قدیمی را دوباره در ذهنم تازه کرد. بیمار، مرد میان سالی بود که می گفت جانباز است و موجی. ادعا داشت نیمی از ریشه دندان در اثر سهل انگاری یکی از همکاران در فکش جا مانده است و به همین خاطر خیال دارد از او شکایت کند. برگه ای هم از دادگاه گرفته بود و به اصرار امضا می خواست. نه معاینه بالینی و نه کلیشه رادیوگرافی که در همان موقع تهیه شده بود بر ادعایش صحه نمی گذاشت. در مقابل توضیحات ملایم و رفتار ملاطفت آمیز همکارانم، مرتب صدای خود را بالاتر می برد و سعی داشت توجه همه را به خود جلب کند. تهدیدش را مدام تکرار می کرد و جهت برآورد نتیجه آن با لبخندی موذیانه اطراف را می پایید. در جواب همکارانم که می گفتند با شکایتش مخالفتی ندارند و اگر بخواهد می تواند این کار را بکند، می گفت باید اعتراف کنند و بنویسند که ریشه در فکش جا مانده است! موقعیت عجیبی بود. می دانستم که به هر حال چیزی که شاهد آنیم، گوشه ای از تاثیرات ویران کننده جنگ بر روح و روان آدم ها است. دلم می خواست می توانستم همدردی نشان دهم ولی به طرز ناامید کننده ای هر لحظه عصبانیتی لجام گسیخته در وجودم اوج می گرفت و خدا را شکر می کردم که طرف حساب او من نیستم. چرا که گمان نمی کردم بتوانم رفتار مناسبی در قبال او از خود نشان دهم. اصولا در چنین مواردی من شدیدا دچار آشفتگی و تضاد روحی می شوم. احساس می کنم قسمتی از آن به عکس العمل دولت نسبت به این دسته از آسیب دیدگان جنگ برمی گردد. من هم مثل خیلی های دیگر می دانم که به اکثر آنها آسیبی جبران ناپذیر وارد شده است و چه بسا برای همیشه زندگی آنها را دچار اختلال کرده است. ولی به گمانم راه جبران آن این راهی نیست که دولت مردان پیشه کرده اند. دادن موقعیت های شغلی حساس از جمله جبران هایی است که تنها سبب انتقال آسیب می شود. خوب به یاد دارم روزی را که همکلاسی ام به دلیل نخوردن داروهایش، تمام ماده قالب گیری را در دهان بیمار بخت برگشته خالی کرد و این جریان ادامه تحصیلاتش را تنها یکی، دو سالی به تعویق انداخت. و یا رییس درمانگاه سابقم را که باز یک آسیب دیده جنگی بود و روزی به همین علت بر روی همه ما اسلحه کشید، و بعد از آن تنها اتفاقی که افتاد اخراج من و یکی دیگر از همکارانم بود که جرات کرده و شکایتی تنظیم کرده بودیم و بعد از آن آب هم از آب تکان نخورد! نمی دانم، سخت سردرگمم. تمام این اتفاق ها احساس همدردی ام را مختل کرده است. آن هم در جایی که احساس می کنم باید ملاطفت و توجه بیشتری از خود نشان دهم ...

هیچ نظری موجود نیست: