۹/۲۴/۱۳۸۱

ساعتي نمي گذرد بي انكه من به نوعي به مسئله مرگ فكر نكرده باشم .وقتي به يك منظره زيبا و بديع نگاه مي كنم به اين فكر مي كنم كه قبل از من چه كساني به اين منظره نگاه كرده اند و لذت برده اند. و اينكه بعد از من كسي به اين احساس لطيفي كه به من دست داده پي خواهد برد؟ گاهي هم حس غريبي به من دست مي دهد و گمانم كمي از آن انديشه ها و احسا سهاي شناور در فضا را درك ميكنم . احساس غريب .زيبا و در عين حال حزن انگيز ي است .گاهي فكر مي كنم آن تمايل رقت آور انسانها به جاودانگي را عميقا درك مي كنم .همين نوشتن نيز به نظرم جلوه اي از همين تمايل است . مثل اين است كه ما احساسهاي پراكنده در فضا را جمع و جور كرده و در لابلاي كلمات جاي دهيم.

هیچ نظری موجود نیست: