۱۲/۰۸/۱۳۸۱

به توصيه دوست بزرگواري سرگرم خواندن كتابي هستم كه عنوانش درس هائي كوچك در باب مقولاتي بزرگ است. متن زير بر گرفته از همين كتاب است

در جهان نيكي وجود دارد،گو اينكه ما هيچ گونه ابزاري براي اندازه گيري نسبت حجم نيكي به بدي و رنج در دست نداريم.عشق هست،دوستي و مهرباني و از خود گذشتگي و بخشايندگي هست.ونيز زيبائي، خرد، هنر،ادبيات، رياضيات، موسيقي و ابزارهاي فني خارق العاده. همچنين چيزي به نام نشاط زندگي وجود دارد. در دنيا نيكي هست،و اگر ابليس پليد بر جهان فرمان مي راند نيكي در كار نبود. به اين دليل اگر موضوع بودن يا نبودن خدا را مربوط به حضور خير و شردر جهاني به شكل كنوني مي دانستيم،خير بسي بيشتر مؤيد مهرباني خداست تا شر و مشقت مؤيد بي رحمي او: نه به اين دليل كه مقدار نيكي بيشتر از بدي است بلكه از اين رو كه اگر خداوند بي رحم بود،دنيا يكسره از نيكي محروم مي بود،چيزي نمي بود جز آتش ابدي در تاريكي جهنم.
انسانها همواره رنج مي كشيده اند اما به نظر مي رسد تازه در دوران ماست كه رنج به برهاني چنين واضح و قاطع عليه وجود خدا بدل شده است. نمي دانيم آيا مقدار رنج بيش از گذشته است يا نه،اما به يقين اكنون آن را دردناكتر احساس مي كنيم:هر گونه رنجي را ناعادلانه مي پنداريم( امري كه چه بسا معلول بي ايماني ماست،نه علت آن). شايد خداوندـ همان طور كه انجيل حاوي دلايل مقبولي در اين باره است ـ بيشتر شبيه خود ماست، گاه مهربان است،گاهي بي رحم، اما هرگز نه آنچنان بي رحم كه گناهكاران را به عذابي ابدي گرفتار سازد.

هیچ نظری موجود نیست: