۱۱/۱۵/۱۳۸۱

از زماني كه فهميدم مفهوم زندگي برايم بيشتر كشف زيبائيها و لذت بردن از آنهاست،راههاي دستيابي به اين مفاهيم هموارتر شد.براي فهميدن آن ناچار بودم خودم و تمايلات خودم را بيشتر بشناسم كه واقعا كار مشكليست. چون متاسفانه در اكثر ما پيشداوريها ريشه دار هستند و ما آنچنان در روز مرگي و تطابق دادن خود با ديگران غرق شده ايم ،كه گاهي حتي به فكرمان هم نمي رسد ،كه شايد تمايلات ما در اين جهت نباشد.بنظرم همين خوشيهايي كه زودگذرند و ردي در ذهن و روح ما بجاي نمي گذارند،مانند زنگ خطري هستند كه دور بودن آن مايه هاي خوشي را با سرشت دروني ما گوشزد مي كنند. من در مورد هر كدام از مسائل و اتفاقات روزمره، در درون خود كاوش مي كنم كه نسبت به آن مسئله چه حسي دارم وتمايل من به آن برخاسته از كدام قسمت وجودم است .اوائل شايد اين كندوكاوها مشكل باشد ولي كم كم با روشن شدن زواياي تاريك وجود، كار راحتتر مي شود و گاهي بصورت خودكار نيز صورت مي گير د
با اين جستجوها درجه اهميت مسئله برايم روشن مي شود و بر اساس آن ،مي فهمم كه تا چه اندازه بايد مايه گذاشت ،جلو رفت و ..........ه .

هیچ نظری موجود نیست: