۱۲/۱۶/۱۳۸۱

احساس مي كنم هنوز به نيمه راه نرسيده، دارم جا مي زنم.مثل اينكه حق با شما ست. مواقعي هست كه واقعا توضيح دادن جايز نيست. اگر در صدد توضيح برآيي، معاني جديدديگري از حرفهايت استنباط مي شود و بعد دوباره بايد در مورد توضيحاتت، توضيح بدهي و اين روند فرسوده كننده الي الابد ادامه دارد! البته نمي دانم اين احساسم تا كي دوام دارد. چون بارها و بارها به بي نتيجه بودن تلاشهايم در اين زمينه رسيده ام .مي شود گفت من براي به دست آوردن هر چيز كوچكي در زندگيم ،ناچار به مبارزه شده ام و به دليل اينكه گاهي خواسته هايم خلاف عادت مرسوم بوده، خود را وادار كرده ام كه افكارو احساساتم را براي ديگران تشريح كنم. هرچه در اين راه كمتر موفق شده ام ،بيشتر تلاش كرده ام .سابق بر اين انرژي بي پاياني در خود احساس مي كردم ولي حالا..........ديگر خسته ام.همانطور كه گفتيد وقت كوتاه است وانسانهاي ديگري هم منتظر هستند. انسان هايي كه حداقل هاي ذهني مان با آنها يكي است. مثل دوستان خوبي كه بعدازظهر امروز را در جوارشان گذراندم.

هیچ نظری موجود نیست: