در گوشه دنجي كه نشسته بودم، هميشه فكر ميكردم كه اگر دست بر قضا بخواهم روزي ارتباط نزديكتري با آدمها داشته باشم با گذشته فرق عمدهاي خواهد داشت . اين بار با استفاده از تمام تجربياتي كه طي اين مدت به دست آوردهام ارتباط پربارتر و عميقتري برقرار خواهم كرد. شايد در انتخاب اوليه تجربه و شناخت نقش كليدي داشته باشد. ولي بعد از آن اوضاع هيچ گاه همانطور پيش نميرود كه در ابتدا فكر ميكردي. واقعيت اين است كه ديگران چندان نيازي به تجربيات ما ندارند. آنها هم به روش خودشان با مسائل روبرو ميشوند و تجربيات خاص خودشان را دارند. ميدانم كه چه بسا لطف قضيه هم در همين باشد. همين كه تو هيچ گاه نتواني پيشبيني كني كه مثلا با اين دوست جديدت چه رابطهاي پيدا خواهي كرد. با همه اين حرفها بعضي چيزها هستند كه به دوباره آزمودن نميارزند ، آنهم زماني كه تو به روشني به آنچه پيش خواهد آمد واقفي . البته اين را هم بايد در نظر گرفت كه تاثير وقايع بر همگان هيچ گاه يكسان نخواهد بود . معمولا هم اوضاع بر همين منوال است . ممكن است من از چيزي رنج ببرم كه به كلي از نظر دوست همراهم مطرح نباشد، و برعكس.
راستش حرفي كه در دلم بود بيشتر ابراز ناتوانيم از انتقال انديشههايم بود. گاهي با تمام حسن نيتي كه به خرج ميدهم اولين چيزي كه به ذهن طرف مقابلم مخابره ميشود اين است كه من ميخواهم به نحوي عقيده خودم را تحميل كنم. و اين چيزي است كه عميقا نميخواهم .
در كل ارتباط نزديك با آدمها در عين شيرينيها و زيبائيهاي خاص آن تا چه اندازه دشوار و پيچيده است. به بي غل و غشي ارتباط با طبيعت نيست ولي لطف و كششي در آن است كه اگر در آن وارد شدي ، ديگر مشكل بتواني نديدهاش بگيري. اعتراف ميكنم كه من اغلب در زندگيم آدم بدبيني بودهام و شايد هنوز هم هستم. ولي اكنون دلم ميخواهد جور ديگري به زندگي نگاه كنم . دلم ميخواهد چند صباحي هم كه شده به اين نوشين سختگير و بدادا! مرخصي بدهم و از نو تجربه كنم . از نو ببينم و از نو كشف كنم. يعني ميتوانم؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر