۱۱/۲۵/۱۳۸۲

راستش تازگيها كمتر گذارم به اينطرفها مي‌افتد. كه صدالبته وجود شنونده‌اي چنين مهربان، در اين امر بي‌تاثير نيست. ذهنم انباشته از افكار و چون و چراهاست و دغدغه رهيابي به حقايق زندگي آنگونه كه هست رهايم نمي‌كند. گو اينكه اخيرا معماهاي جهان كوچكي كه بنا نهاده‌ايم بيشتر از هر چيز ديگر فكر و ذهنم را به خود مشغول ميدارد.تا جائي كه گوئي خارج از چهارديواري و عوالم دونفره ما مسئله قابل توجه و تعمقي اتفاق نمي‌افتد. به گمانم تا زماني‌كه شناخت متقابل ما تا حدودي تكميل نشده‌باشد اين روند ادامه دارد.
جالب اينجاست كه در اين تلاش روزانه جهت دستيابي به روحيات طرف مقابلم ،آن كه بيش از پيش رازهاي وجودش در برابر چشمانم برملا مي‌شود جز خودم كسي نيست! عجالتا اين هم خود چيزي است!
اما حقيقتا دلم مي‌خواست بعضي مسائل تا اين حد برايم مهم نبود. ترديدي ندارم كه در اين صورت زندگي شيرين‌تري در انتظارمان بود. اما تصميماتي كه در جهت بي‌خيالي اتخاذ مي‌كنم معمولا چند صباحي بيش دوام نمي‌آورد. گو اينكه همدمم نيز سرش براي اين چون و چراها درد مي‌كند!
پيش از اين نيز گفته بودم كه در پي آنم كه رابطه‌مان چيزي جدا از روابط زناشوئي و بر اساس دوستي و رفاقت باشد و در عمل بود كه دريافتم دستيابي به اين مهم چندان كار ساده‌اي نيست. مهمتر از آن حس موذي مالكيت، آن خصيصه پيش‌داوري است كه كار را مشكل مي‌كند . خصيصه‌اي كه باعث مي‌شود ما به جاي پرداختن به مسئله مطرح شده در حال ذهنمان را درگير فلاش‌بك هائي كنيم كه تنها به پيچيده‌تر كردن موضوع مي‌انجامد.
هرچند با اين تلاش پي‌گير كه ما هر دو در جهت دوري از اين معضل آغاز كرده‌ايم ، دور نمي‌بينم كه تا حدود زيادي در اين راه توفيق يابيم.
تا بعد…

هیچ نظری موجود نیست: