۱۰/۱۶/۱۳۸۳

دلم براي اينجا خيلي تنگ شده بود. ننوشتنم نه از سر بي‌ميلي كه از روي محروميتي ناگزير بود. به جبران اين همه مدت بي‌خبري، نوشته‌هاي دوستان را با شتاب مرور مي‌كنم. خواندن اين نوشته‌ها برايم در حكم حال و احوال‌پرسي رو‌در‌رو است و لطف و شيريني كلام‌شان دلم را گرم مي‌كند. دلم مي‌خواهد از خودم هم خبر خوبي به دوستانم بدهم كه آنها را خوشحال كند. دلم مي‌خواهد بتوانم بگويم بزرگ‌تر و عاقل‌تر شده‌ام، قدر خوشي‌هاي كوچك زندگي‌ام را بيشتر مي‌دانم و … در كنترل اندوهي كه هر از گاهي گريبانم را مي‌گيرد موفقيت بيشتري به‌دست آورده‌ام.
از تمام اين حرف‌ها گذشته مي‌خواهم خوشحالي‌ام را از بازيافتن چند تن از همكلاسي‌ها و آشنايان قديمي ابراز كنم كه صد البته بايد ممنون سايت منحوس! اوركات باشم. باز جاي شكرش باقي است كه در كنار تمام دردسرهايش چنين اتفاقات خوشايندي نيز در درون دارد!
يك ماهي‌ مي‌شود كه در كلينيك جديدي مشغول به كار شده‌ام. جو آرامي دارد و مي‌شود گفت به تمامي يك محيط كاري است. تلاشم را براي تمركز بر روي كارم دو چندان كرده‌ام، به اين اميد كه معجزه‌اي اتفاق بيافتد و پيوند الفتي بين من و كارم بوجود بيايد! نمي‌دانم شايد يك اتفاقي مانند همان‌هايي كه براي قهرمان داستان‌ها رخ مي‌دهد. از همان‌هايي كه مي‌شود نقطه‌عطفي، و تاثيري شگرف و ماندني بر تمام زندگي آدم مي‌گذارد. هر چند بيشتر ترجيح مي‌دهم بلايي بر سر اين پيش‌داوري موذي نهفته در وجودم بيايد كه با وجود تمام مبارزاتي كه با آن كرده‌ام در چند وقت اخير دو باري مرا پيش وجدان خودم حسابي شرمنده كرده است. تنها زماني كه كنترلي آگاهانه بر افكار و احساساتم اعمال مي‌كنم از شر آن در امانم، كه اين نيز هميشه ميسر نيست. گو اينكه زندگي در زير فشار يك كنترل دايم هم چندان مطلوب نيست. اين است كه كه گاه آرزو مي‌كنم اتفاقي بيافتد و بعضي از اين خصايص چسبناك وجودم را بشويد و با خود ببرد.

هیچ نظری موجود نیست: