از آنجايي كه سختگيريام نسبت به مسائل مختلف شامل حال خودم نيز ميشود، گاهگاهي كه اين وسطها با خود مهرباني پيشه ميكنم، به مذاقم سخت خوش ميآيد. به افكارم اجازه ميدهم كه بازيگوشانه به هر كجا كه ميخواهند، سرك بكشند و يا بهتر از آن، به خواب بروند و به روياها مجالي بدهند. اگر مسير زندگي را به جادهاي پرپيچ و خم تشبيه كنيم، اين وقفهها به زماني ميماند كه خسته از راه در كنار جويباري باصفا، بر روي علفهاي ترد و خنك لم ميدهيم و با نيم نگاهي به راه رفته و راه مانده، دم را غنيمت ميشمريم.
در همين حال و احوال نيم هوشيار تفالي هم به حافظ عزيز عيش را كامل ميكند:
در همين حال و احوال نيم هوشيار تفالي هم به حافظ عزيز عيش را كامل ميكند:
گلعذاري ز گلستان جـهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتي اهــل ريا دورم باد
از گرانان جــهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل ميبخشند
ما كه رنديم و گـدا دير مغان ما را بس
بنشين بر لب جـوي و گــذر عمر ببين
كاين اشارت ز جـهان گذران ما را بس
نقد بازار جــهان بنگر و آزار جــهان
گرشما را نهبس اينسودوزيان ما را بس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جـان ما را بس
نيست ما را بجز از وصل تو در سر هوسي
اين تجارت ز مطاع دو جـهان ما را بس
از در خويش خــدا را به بهشتم مفرست
كه سركوي تو از كون و مكان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بيانصافيست
طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر