۱۱/۱۱/۱۳۸۳

حقيقتاً فكر مي‌كنم اگر در مكاني پرت و دورافتاده بزرگ شده بودم و با كتاب و مطالعه سروسري پيدا نمي‌كردم، روزگار شادتري مي‌داشتم. تحصيلي كه كرده‌ام اغلب جز رنج و نااميدي حاصل چنداني براي‌ام نداشته است. تنها زمينه‌اي بوده است، براي آشنايي من با محيط‌ها و آدم‌هايي كه در زندگيم نقش سم مهلك را بازي كرده‌اند. از آنجايي‌كه هيچ‌گاه براي‌ام لذتي بالاتر از مطالعه نبود، غالباً گرايشم به آدم‌هايي بود كه تمايلاتي در همين جهت داشتند. آن‌وقت‌ها هيچ‌گاه به علت مطالعه فكر نمي‌كردم و اين كه، همه اين كتاب خواندن‌ها قرار است سرانجام نمودي در رفتار و منش و زندگي ما داشته‌باشد و اي كاش در همان بي‌خبري مانده‌بودم. از اين كه كتاب خواندن تنها وسيله‌اي شده براي پز‌دادن و كم‌نياوردن، از اين ژست‌هاي روشن‌فكرانه و از اين قيافه‌هاي متفكري كه هيچ فكر سازنده‌اي در پشت آن نيست، حالم بد مي‌شود. خصوصاً زماني كه خود بخت‌برگشته‌ام را در همين حال و هوا غافلگير مي‌كنم.
گمانم علت عمده احساسي كه نسبت به اعمال و رفتار ديگران پيدا مي‌كنيم اعم از ستايش و نفرت و … بازيابي همان رفتار و كردار در اعماق وجود خودمان است. كه اگر جز اين بود، جنس اين رفتارها را بدين خوبي باز‌نمي‌شناختيم. چه بسا به تمايلي در وجودمان به حساب خود، غلبه نموده‌باشيم، اما آثار آن را با دقت زياد مي‌توان در ناخودآگاه وجود بازيافت. تنها با كنترل و پرورش خودآگاهانه ما است كه خصلتي در ما قوت مي‌گيرد و يا بالعكس تضعيف مي‌گردد. و اگر محيط زندگي‌مان در جهت پرورش همان خصلت‌هايي باشد كه با سخت‌كوشي از بين برده‌ايم، ناگفته پيداست كه چه جنگ روز به روز و فرسودني را در پيش خواهيم داشت.

هیچ نظری موجود نیست: