۱/۱۵/۱۳۸۷

تعطیلات با تمام خوشی ها و ناخوشی هایش گذشت و به خاطره ها پیوست. با آدم های جدیدی آشنا شدم و آشناهای قدیمی را پس از سال ها بی خبری دیدم. در میان تمام این شلوغی ها احساس می کنم به درک و فهم عمیق تری نسبت به خودم و زندگی ام دست یافته ام. هدف دوردستی که پیش رو داشتم, نزدیک تر و ملموس تر به نظر می رسد. هیچ کدام از این ها مهم تر از یک مطلب نیست. خیلی دوست داشتم همانطور که به زبان می گویم, بپذیرم که هرکس خود مسئول است نسبت به آن چه که انجام می دهد. یک یادآوری کوچک از جانب دوستی جدید, انگار رنگ دیگری به این حقیقت بخشید و عجیب آرامم کرد. بسیار ساده به نظر می رسد, گرچه پذیرفتن و عمل کردن بدان حداقل برای من بسیار سخت است ولی کم و بیش در جاهایی موفق شده ام و همین هم خوب است. بسیار امید دارم که بشود بیشتر از این پیشرفت کرد و این بهترین عیدی من بود.
حقایق کوچکی که گاه ایمان دارم به روشنی دریافته ام, با بیانی دیگر و در موقعیتی خاص به نحو غافل گیرکننده ای, ناب و جدید به نظر می رسند. شاید نیاز به یک بازنگری دقیق و کامل داشته باشم بر تمام آموخته ها و دانسته های ناچیزم. بسیاری شان نیاز است که این راه گاه صعب العبور بین ذهن و دل را بپیمایند تا بتوانند واکنشی درست را موجب شوند. غیر از این, تنها بر سردرگمی و شک و تردیدم می افزایند.

هیچ نظری موجود نیست: