۳/۰۴/۱۳۸۷

آزادی خرمشهر

مدتها به این مسئله فکر می کردم که چرا این جمله " خرمشهر را خدا آزاد کرد" در من تنش بوجود می آورد. می دانستم ذهنم از لحاظ منطقی با این جمله مشکل دارد، اما واكنش درونی‌ام گواهی بر عمیق‌تر بودن موضوع بود. امروز سعی‌كردم ذهنم را آزاد بگذارم تا ببینم چه چیزی پشت این تنش است. خاطره‌ای بس روشن و زنده در ذهنم جان گرفت.
كارنامه كنكور را گرفته‌ام. با هیجان و غرور راه منزل را گویی پرواز می‌كنم. ذهنم پر از افكار لذت‌بخش و بلندپروازانه‌است. درست و حسابی به خودم افتخار می‌كنم. لحظه دادن این خبر مسرت‌بخش را بارها و بارها در ذهنم مرور می‌كنم. وارد خانه می‌شوم و موفقیتم را با شوق اعلام می‌كنم. هرگز جواب مادرم و لحن خونسردش را فراموش نمی کنم که با رضایتی که رو به خودش داشت، گفت به خاطر دعاهایی بوده که کرده و گله‌كرد از اینكه آخر كی می‌خواهیم ایمان بیاوریم؟!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

در عین دردناک بودن، طنز غریبی هم تو این قضیه هست. نتونستم جلوی خنده ام را بگیرم. معذرت می خوام!

ناشناس گفت...

مایلای عزیز، خودم هم وقتی می‌نوشتم، داشتم می‌خندیدم. هرچند این طرز فكر اون موقع تاثیر خیلی بدی روی من گذاشت و تا سال‌ها از این‌كه آزمونی بدهم، می‌ترسیدم، چون احساس می‌كردم موفقیت از جای دیگه‌ای تضمین میشه و من فقط خیلی خوش شانسم!