۳/۱۷/۱۳۸۷

یک اتفاق ناگوار

نمی توانم به اتفاقی که افتاده است، فكر نكنم. چنین جنایت خونباری را هرگز در نزدیكی خود تجربه نكرده‌ام. احساسات مختلفی نسبت به موضوع دارم كه گاه یكدیگر را نقض می‌كنند. یكی از همكارانم كه زندگی بس بی‌در و پیكری داشت به ضرب دو گلوله كشته‌شده‌است. شاید برای بیشتر ما قابل انتظار بود كه عاقبت بلای بزرگی بر سرش نازل خواهد‌شد، ولی نه به این وخامت. این مسئله كه بلایی كه بر سرش آمده، نتیجه رفتارهای خودش است، مایه تسكین چندانی نیست. جای خالی‌اش بیش از نبودنش حرف می‌زند. در پرهیز از قضاوت در موردش، سفت و سخت به پر و پای خودم پیچیده‌ام. می‌دانم كه در دنیای ذهنی‌ام شاید كمتر از او خط قرمزها را رد نكرده‌ام، اما تنها پروای حق و حقوق دیگران كافی بوده تا اندیشه‌ام پا را از ذهنم فراتر نگذارد.
دلسوزی عمیقی نسبت به او دارم كه نمی‌توانم مهارش كنم. همان یادآوری مهربانی و سخاوت بی‌حدش دلم را به درد می‌آورد. از اینكه در این طور مواقع آدم‌ها چطور با شرح و بسط آنچه این آدم كرده یا نكرده، حس طهارت و بی‌گناهی می‌كنند، حس بدی دارم. انگار چشمه‌ای شده‌است كه وجود آلوده‌شان را در آن شستشو می‌دهند. در حالی كه سرشان را با تاسف تكان می‌دهند، به شدت مشتاق شنیدن ناگفته‌ها هستند. بی اختیار یاد ماجرای آن فیلم كذایی در مورد آن هنرپیشه افتادم كه دست به دست می‌چرخید و مردم در عین اینكه به شدت محكومش می‌كردند، برای دیدنش سر و دست می‌شكستند.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

عجب، این اتفاق تو ایران افتاده یا خارج از ایران؟

ناشناس گفت...

توی رشت اتفاق افتاده است.

ناشناس گفت...

چطور "برای بیشتر شما قابل انتظار بود که بلای بزرگی بر سرش نازل خواهد شد"؟؟؟ مگر "آدم مهربان و با سخاوتی" نبود؟؟؟
متأسفم از این همه خشونت و نا امنی موجود که انکار می شود! و از این همه آدمهای آلوده و پر نقص که ایرادات خودشون رو انکار می کنند و به قول تو " چشمه‌ای شده‌است كه وجود آلوده‌شان را در آن شستشو می‌دهند"

ناشناس گفت...

چرا مرتیا جان, خیلی مهربان و با سخاوت بود ولی متاسفانه ضعف زیادی در مقابل جنس مخالف داشت, ضمن اینکه هیچ چیز را جدی نمی گرفت. جریانش مفصل است.