فکر می کنم به شدت در مورد هویت فردی ام دچار مشکل شده ام. خیلی از مواقع نمی توانم درست تشخیص بدهم که این جزوی از من است یا چیزی است که به خود تحمیل کرده ام. اگر بر طبق طبقه بندی آقای قاضی مرادی* انسان ایرانی را به دو دسته ذره ای شده و توده وار تقسیم کنیم، من روز بروز بیشتر در پیله انسان ذرهای شده فرو میروم. خیلی دلم میخواهد روزی آنچنان بر دنیای درونم وقوف و تسلط پیدا كنم كه از این همه خودكاوی لحظهبه لحظه دستبردارم و اندكی هم به آدمهای دور و اطرافم بپردازم.
خیلی میل دارم كه به نوعی برای اطرافیانم شادیآور باشم... بتوانم مشكلاتشان را سبكتر كنم... دلم میخواهد با هم كاری كنیم كه این زندگی كه مدام سختتر میگیرد، نرمتر بگذرد. با تمام میلی كه به تنهایی دارم، میدانم كه از این راه به خشنودی نخواهمرسید. منظورم همان میزان سعادتی است كه با توجه به خلق و خویم دست یافتنی به نظر میرسد. لحظات نابی را در تنهایی مطلق تجربه كردهام اما تا آنجایی كه به یاد دارم شادترین لحظاتم، لحظاتی بوده كه در آن شریكی داشتهام. حتی لذت فهم و دانستن نیز به تنهایی لبریزم نمیكند و اغلب دلم میخواهد با كسی در مورد آن حرف بزنم و چه حیف كه بیشتر مواقع ساكت میمانم، چون در این زندگی پرشتاب، كمتر كسی حوصله بحث درباره این مسائل را دارد. گاهی از اینكه فهم بعضی چیزها برایم مشكل و گاه ناممكن است، غمگین و افسرده میشوم. به نظرم توقعم از خودم زیاد است. شاید نیاز داشتهباشم به جای اینهمه كار فكری كه از خود میكشم، كمی فعالیت جسمی داشتهباشم.
*نویسنده كتاب " در ستایش شرم"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر