۱/۲۵/۱۳۸۲

بالاخره نت گمشده را پيدا كردم. شنيدن آن نواي آشنا و خاطره انگيز، روحم را تازه كرد. يادآوري از آن روزهاي مبارزه، تنهائي و بي پناهي....
چقدر نسبت به آن روزها به تعادل و آرامش نزديك شده ام. چقدر خوشحالم كه مي توانم بدون آن كه اسير غم و اندوه شوم ،دوباره آن روزها را مرور كنم. اكنون احساس مي كنم كه بابت هيچ چيز،نه بابت اتفاقاتي كه خارج از اراده ام بوده و نه بابت اتفاقاتي كه به نوعي خود موجد آنها بوده ام ، تاسفي ندارم.
درست مثل درس هاي دانشكده، به گمانم تمامي آنها پيش نيازهائي بوده اند براي درك واقعيت. براي درك بهتر مفهوم زندگي و براي درك بهتر خواسته هايم از آن .
تصور مي كنم كه ديگر مي دانم از زندگيم چه مي خواهم و اين به گمانم خيلي خوب است. پيش از آنكه به راههاي دستيابي به خواسته هايم فكر كنم ،ترجيح مي دهم در آرامشي كه فهم اين مسئله برايم بوجود آورده، غوطه ور شوم. از تلاش بي ثمر و از نرسيدن هراسي ندارم . همين كه بدانم در راهم، خود چيزي است...

هیچ نظری موجود نیست: