داشتم فكر ميكردم كه ازدواج راه رسيدن به خوبي آدمها نيست. در نزديكي مداوم بين آدمها آنچه موثرتر عمل ميكند بديهاست. خصلتهاي بد همواره قويتر عمل ميكنند و برخلاف خوبيها به شدت حساسيت برانگيزند. به گمانم اگر غير از اين بود ، اينقدر روز بهروز شاهد كمرنگشدن و فنا شدن خصلتهاي خوب انساني و بهمريختگي روابط آدمها نبوديم. خوبيها اغلب مظلومند. به چشم نميآيند. بزودي به صورت وظيفهاي و يا عادتي در ميآيند كه ديگر در خور توجه نيست. در خور ستايش و تشويق نيست. بسيار ديدهام كه به حساب سادهلوحي و حماقت هم گذاشتهاند و با پوزخندي استقبال شدهاند. برخلاف خصلتهاي بد كه اغلب بصورت برجسته و چشمگيري به چشم ميآيند. حساسيت برانگيزند و به شدت با عكسالعمل روبرو ميشوند.
نميدانم چه شد كه از فكر ازدواج به اينجا رسيدم. شايد به علت گستردگي و استمرار روابط آدمها در آن. دلم ميخواهد همه اين چيزهائي كه تاكنون آموختهام و آنچه كه ديدهام باعث هوشياريم شدهباشد. دلم نميخواهد در صورتي كه خودم در اين موضع قرار گرفتم، به خوبيهايش عادت كنم. دوست دارم كه كوچكترين خوبي و زيبائي وجودش را هر بار چون عطيهاي گرانبها و كمنظير پذيرا شوم. قدر خوبيها را بدانم، حداقل به پاس مظلوميتشان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر