۹/۰۹/۱۳۸۲

محو

باران توي آسمان پيچ مي‌خورد
و روي شيرواني‌ها ضرب مي‌گيرد
تم، تم، تم، تم
گيتارت را در آغوش مي‌كشي
خاطره‌ي كودكي‌ات
بهانه جواني‌ات
باران بدنت را در آغوش مي‌گيرد
مي‌نوازي
آخرين ملودي عروس دريا را
مي‌نوازي، مي‌نوازي، مي‌نوازي
باران اشك‌هايت را در آغوش خود محو مي‌كند
و تو آرام پشت يقه‌ي بالاكشيده‌ي رهگذران
محو مي‌شوي.
« لسكا ميروشا »

هیچ نظری موجود نیست: