چه راحت مىتوانم ليستى بالابلند تهيه کنم از تمام چيزهايي که بيزارم از آنها، از وعده دادنها، از وقت تعيين کردنها (حال براى هرچه مىخواهد باشد)، از اين که در موقعيتهاي مشکل قرار بگيرم٬ از بلاتکليفى٬ از کمپولى٬ از آدمهاى بىمرام ... وقتي ميرسم به چيزهايي که به من لذت مىدهد٬ دستم کند مىشود، کار به مکثهاى چند دقيقهاى مىرسد ... تعدادشان به گمانم زيادتر است٬ ولى به طرز عجيبى گاه غيرقابل بيان و به طرزى باورنکردنى دوپهلو و مبهماند ... براى پىبردن به کنه موضوعى که آنچنان سبب نشاط و خوشىام شده٬ نياز به تعمق دارم، زيرا چهبسا در بطن قالبى است که به طور مشخص از آن بيزارم! چندان کندوکاوى هم نمىکنم، بيشتر ترجيح مىدهم خود را به امواج لذتى بسپارم که گاه دير به دير به سراغم مىآيد ... بس که موضوعات ناخوشايند فراوان و در دسترساند. صد البته به زعم من.
سعى ميکنم زياد بر روى چيزهايي که دوست دارم و دوست ندارم٬ تکيه نکنم، شايد چون به تازگى آينهاى ديدهام که تصوير زشت خودخواهيهاى خود را در آن يافتهام ... مهم نيست که من چندان در باب افکارم داد سخن نمىدهم، مهم اين است که در درون خود اين ديالوگها را بارها و بارها گفتهام. تنها امتيازى که مىتوانم براى خود قائل شوم٬ درک اين مطلب است که اين من فوقالعاده جالب من، ممکن است براى ديگران به همان نسبت جالب و مجذوبکننده نباشد! همين نيز برايم مايه دلخوشى است ...
در حال حاضر تصور مىکنم اين کنار کشيدن از آدمها را تا بتوانم کنار بگذارم ... نه تنها براى ادب از که آموختى، بل به خاطر خوبىهايي که در عمق وجود هر آدمى نهفته و براى از بين نرفتن اين تمايل به خوبى کردن که در انزوا کمرنگ و بلا استفاده مانده ...
بگذريم از اين حرفها ... منظرهاى که از اين پنجره کوچک مورب (در حال حاضر در اتاق زيرشيروانى نشستهام) خودنمايي مىکند٬ حواس آدم را از پرداختن به هر موضوع ديگرى منصرف مىکند، نسيم خنکى که بر اين شاخههاى سرسبز و پرطراوت مىوزد٬ انگار که آدم را با خود مىبرد. ميل عجيبى پيدا مىکنم که خود را به دستاناش بسپارم. به دستان نوازشگرش که اکنون به نمنم باران نيز آغشته است.
بگذريم از اين حرفها ... منظرهاى که از اين پنجره کوچک مورب (در حال حاضر در اتاق زيرشيروانى نشستهام) خودنمايي مىکند٬ حواس آدم را از پرداختن به هر موضوع ديگرى منصرف مىکند، نسيم خنکى که بر اين شاخههاى سرسبز و پرطراوت مىوزد٬ انگار که آدم را با خود مىبرد. ميل عجيبى پيدا مىکنم که خود را به دستاناش بسپارم. به دستان نوازشگرش که اکنون به نمنم باران نيز آغشته است.
جاى همه شما خالى ...