۲/۰۹/۱۳۸۶

مرثیه‌ای برای یک فامیل

باید حسابی در ذهنم کندوکاو کنم تا خاطره‌های دور در ذهنم شفاف شوند. خیلی دور شده‌اند. دلم می‌خواهد بدانم از کجا شروع ‌شد. چاله‌های کوچک سوء‌تفاهمات و اختلافهای معمولتان چگونه به چنین چاه ویلی ختم شد؟ برمی‌گردم به خیلی قبل... زمانی که همه‌چیز به نظر خوب و سرشار از تفاهم می‌رسید.
ما کوچکترها با هم خیلی خوش بودیم و شماها نیز... به گمانم خوب با هم کنار می‌آمدید. شاد بودید و مهربان. حداقل از دید کودکانه ما همه‌چیز جفت و جور و میزان بود. سمبل دور هم جمع‌شدن و خوش بودنتان به گمانم همان عکس دسته‌جمعی جزیره مینو است. آن موقع حتما با هم خوب بوده‌اید، نبوده‌اید؟ توی عکس که این‌طور به نظر می‌رسد. همه کنار هم ایستاده‌اید، تنگ هم و چشم‌هایتان شاد و مخملی است.
چه رازی در پس پرده‌تان بود که کار به این‌جا کشید؟ ما نبودیم؟ آن طلسم‌های کوچکی که با بزرگ‌شدنمان راههای ارتباطی کوچک بین شماها را تنگ و تنگ‌تر کردیم؟ دیگر خیلی بزرگ‌ شده‌بودیم و شماها به گمانم دیگر به ندرت همدیگر را می‌دیدید. انگار که راز شرم‌آوری میانتان بود که روی دیدن همدیگر را نداشتید. چیزی بود که در ما کوچکترها هم ریشه کرد، جوانه زد و بزرگ شد. ما یکی یکی می‌رفتیم که زندگی خودمان را بسازیم. آن موقع به گمانم دعای خیرتان را هم بدرقه راهمان کردید. گیرم بی‌تاثیر!
آینده صاف و روشنی که در خیال برای خودمان رقم زده‌بودیم به تراژدی‌های شخصیمان بدل شد که ما را به تمامی درگیر خود کرد. مات و مبهوت مانده‌بودیم. غرقابی بود که ما را یکی پس از دیگری در خود می‌گرفت. سرچشمه از کجا بود؟
گاه که در گوشه دنجی به دنبال چرایی‌ها می‌گردم، تصاویر نا واضح و مخدوش شما در پس‌زمینه ذهنم ظاهر می‌شود. نقشی داشتید که این‌چنین مرموز و خاموش نگاه می‌کنید؟
نمی‌دانم...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام آقا من از اولش هم مشكوك بودم بهت ! سلام نوشين جان ! گفتم اون نقابي كه اون دفعه بود كه گفتي زده بودي به صورتت يه جورايي شبيه به قمر خانمه ! پس بگو حالا ديگه مچ ات رو گرفتم ! ببينم خواهر چه معني داره ميان دو تا خانواده رو شيكر آب ميكني ؟ ببينم جواز داري واسه شكرآب كردن ؟ جوازم كه نداري ! خير تاريخ اعتبار جوازت هم كه گذشته ! خب آبجي بيخيال اين حرفا شو برو آشتي بده ! بقول شاعر نوپرداز : آشتي آشتي مگه دوسم نداشتي ؟ داشتي داشتي .... حركات موزونش ديگه با فريد !‌...رضا

ناشناس گفت...

رضا جون، حالت خوبه؟ اگه منظورت به نوشته‌بالا است که اون خطاب به خانواده پدریمه که سالها است آبشون تو یک جوب نمی‌ره و ما ها کاملا بی‌تقصیریم. درد دلی بود با مخاطبانی که عمرا اینجا رو نخونن!اییییییییییییییییییی...

نوشین گفت...

I have to do some digging in my mind so that distant memories become clear in my mind. They are too far away. I want to know where it started. How did your usual little pits of misunderstandings and disagreements end up in such a well? I go back to a long time ago... when everything seemed good and full of understanding.
We, the younger ones, were very happy together, and you too... I think you got along well. You were happy and kind. At least from our children's point of view, everything was balanced. I think the symbol of getting together and being happy is the group photo of Mino Island. You must have been good together then, haven't you? It looks like this in the photo. You are all standing together, tight and your eyes are happy and velvety.