۳/۰۶/۱۳۸۶

بی‌خبری

ذهنم را مدام مشغول نگه‌می‌دارم. یا رمان می‌خوانم یا لغت‌های تازه را یک جایی لابلای سلول‌های خاکستری تحلیل‌رفته جا می‌دهم. روش خوبی‌است. از مدام تحلیل‌کردن و دست و پا زدن در بین زمین و هوا بهتر است. مدتی‌است که از خودم زیاد خبری ندارم و این خیلی خوب‌است. می‌گویند بی‌خبری، خوش خبری است!‌
بار دیگر غرق در اعجاز کتاب‌ها می‌شوم. می‌شود صد بار زندگی‌کرد. در حال و هوایی صدها بار دورتر از خود. در درون خودم مجموعه‌ای از تمام زن‌های دنیا را باز می‌یابم. گاهی این زن مثل امروز دل‌تنگ است و سخت هوای کودکی را دارد که هرگز زاده‌نشده‌است.
به جنگ عقل و احساسم میدان نمی‌دهم. پیش به سوی فراموشی...
کتاب‌های جدیدم هنوز در راهند. عجالتا وبگردی می‌کنیم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

شرمنده می فرمایید

ناشناس گفت...

خواهش مي كنم! اتفاقا همين اين جامعه مجازي خوبه

ناشناس گفت...

چه زشت شد! منظورم اين بود كه " اين جامعه مجازي همينش خوبه ديگه"...

ناشناس گفت...

واي راستي،‌شما هم گل آفتابگردون شدين؟