۱۲/۱۲/۱۳۸۶

کمی به زندگیم نظم داده ام و به تبع آن ذهنم هم آرامتر و مرتب تر شده است. چرخ دنده های ذهنم را روغن کاری می کنم تا فاجعه نزدیک نشده است! چند تا تحول کوچولو لازم بود که در حال انجام است. با همون اولین قدم ها چند تا اتفاق خوب برام افتاد که مثل نشانه ای بود بر درستی راهم. اصلا هم برایم مهم نیست که تا کی ادامه پیدا می کند. از این که همیشه به پیشواز نگرانی ها و ناامیدی ها بروم, خسته شدم. خدا را چه دیدید؟ شاید همین طور ادامه پیدا کرد.
خیلی وقت است که عادت نوشتن را از دست داده ام. طول می کشد تا یخ دست و ذهنم آب شود ولی خیال دارم دوباره به عادت قدیم خوب و بد زندگیم را با این یار قدیمی و با شما دوستان خوبم قسمت کنم. نگران حرف این و آن بودن مرضی است که این دو سه ساله اخیر به جانم افتاده و باید برای آن راهی بیابم. دچار تکلفم می کند و راه براه انگشتم را به طرف back space می برد!
فعلا این چند خط مقدمه ای باشد برای شروع جدید تا من هم بروم سر و سامانی به امور خانه داریم بدهم!



۱ نظر:

ناشناس گفت...

Be Live