۴/۱۰/۱۳۸۸

در این اوضاع بلبشو به زحمت خودم را سرپا نگه می‌دارم و لابلای این اخباری که گاه تا اعماق جان می سوزاندم و قلبم را به درد می‌آورد، به دنبال رگه‌هایی از خوشبینی و امید می‌گردم که صد البته کم هم نیستند. شاید مهم‌ترین دستاورد اتفاقات این روزها شکستن یخ سکوت و بی‌تفاوتی این مردمی بود که می‌رفتند انگار تا به ابد با همین وضع خو بگیرند و دم برنیاورند و در واقع تغییری بس عظیم در این مدت کوتاه اتفاق افتاد، عظیم‌تر از تغییری که شیخ اصلاحات در نظر داشت.
نسل جوانی که اغلب تصویری از خودخواهی و بی‌تفاوتی از خود ارائه می‌داد، به ناگاه چنان بلوغ سیاسی از خود نشان داد که قابل تصور نبود.
بسیار خوشحالم که بودم تا این روزها را به چشم ببینم، بودم تا یک بار دیگر به ملیتم افتخار کنم و امید ببندم که آینده‌ای روشن در روزهایی که شاید دیگر نباشم، در انتظار این مردم رنج‌دیده و تحقیر شده است.
این روزها بیش از پیش اشعار شاعر محبوبم را زیر لب زمزمه می‌کنم. مونس خوبی است و قوت قلبم می‌دهد.
مردمی که خموش درگذرند را می‌نگرم و می‌اندیشم:

بین شما کدام
بگوئید!
بین شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آبائی را
برای
روز انتقام؟!

۷ نظر:

مازیار گفت...

و همینطور باز شدن فضا برای نقد تند و صریح کسانی که مسئولیت دارند از همدیگه در قبال مسئولیت هاشون.

Unknown گفت...

سلام خانم دکتر نوشین.خوب هستید؟امیدوارم من رو به جا بیارید.من بهرام مهتابی هستم،مدیریت وبسایت آبادان شهر خدا(www.obodan.com)البته این مدت خیلی از هم بی خبر موندیم.می خواستم شما رو دعوت کنم به آبادان مجازی.در واقع به یک جایی که بسیاری از دوستان قدیم آبادان رو می بینید و خیلی از خاطراتتون رو زنده می کنید.من رو هم اونجا می تونید با نام bahram mahtabi پیدا کنید.هر کجا که هستید شاد و زنده باشید و اطمینان داشته باشید که ماه هیچوقت پشت ابر نمی مونه.یا حق

بهرام مهتابی گفت...

شرمنده،فراموش کردم آدرس اون آبادان مجازی رو براتون بنویسم.آدرسش هست:www.abadan.ning.com
پیروز باشید

koukh گفت...

سلام نوشین جان
وبلاگ جالب و با احساسی داری
تبریک میگم که اینگونه با نگارش احساست آن ها را ماندگار میکنی
امیدوارم به جا بیاری من را
به من هم سر یزن:
www.koukh.blogfa.com
خسرو صادقی بروجنی

ناشناس گفت...

سلام نازنینم
خوشحالم از اینکه باز می نویسی. هر چند طبق معمول دیر متوجه شدم. همیشه مشتاق و منتظر خوندت هستم.

Unknown گفت...

سلام نوشین خانم. نوشته هاتون خیلی زیباست. نویسنده خوبی هستید.
مسعود

شاپور گفت...

خوب می نویسی ای دوست ! کاشکی همه ی آدم ها نوشین بودند ! امشب خواب به سر شده ام . سال پیش درست در همچو روزی بود که سه تن از دوستانم را ، در تصادف جاده های ایران از دست دادم .
بله نوشین خوب ! گاهی آدم به این می رسد که از چیزی بگذرد ، یا اینکه در این دم بگذرد . گونه ای آرامش در آن می جو.ید . نمی خواهد ببیند . این است که دمی نمی بیند . اما فقط دمی ! همین که چشم گشود ، بار دیگر یادها بر او هجوم می آورند . بار دیگر خاطره ها نو می شوند و در جانش سر بر می آورند . بار دیگر همان است که بود . رؤیا پایان گرفته است .
گاهی خیال می کنم اتفاقی نیافتاده است ، همه برقرارند و به راه !
اما نه . سرعت خیال ، غیژ کشیدن شهاب را ماند نوشین . در دم گم می شود و باز تو می مانی و تو . تو با همه ی آنچه که زندگانیت را پر کرده است ، آشفته کرده است . تو در کانون هجوم هستی . " این تو نیستی که بی تابی ، این بی تابی ست که توئی ! بی تابی امانت نمی دهد . دم به دم بر تو می تابد . خواب همچنان با تو بیگانه است . خار در چشمانت نشانده شده است . دلت آرزو می کند آرام بگیری ، اما نمی توانی . فاصله ی میان خواستن و توانستن بسیار دور است ، بر زخم دلت آهک پاشیده اند ".
کاش امشب کسی آوازهای عاشقانه بخواند
تا غربت جاده اینقدر غریب نباشد
کیست که دلش نخواهد امشب " .... " ترانه بخواند
افسوس !
افسوس !
ببخش ای یار، که تو را هم غمگین کردم .
ببخش ای همنوع ندیده ام .
.....
خوب می نویسی نوشین ! دست و قلمت هر دو گشاده باد !
با پوزش ــ شاپور